نان، مجید، قصه
همشهری آنلاین- سحر جعفریانعصر: خانههایی با آجرهای خشتی قزاقی، تو در تو، با حوض و باغچهای به میان که اتفاقا خیلی هم بلند بالا نیستند. آن هم، جایی در مرکز یا حتی خیلی پایینتر از مرکز شهر، وسط کلی تراکم و کوچههایی تنگ که بینشان برای آدم چارهای جز آشتی کردن با خود یا دیگری، نمیماند. خانهای مثل «خانه قصه» که سند و بنچاقش کمی پیش از این به نام آقای نویسنده معاصر «هوشنگ مرادی کرمانی» بوده و حالا در تملک شهرداری و در اجاره ۱۰ ساله «بهروز مرباغی»، معمار و سرمایهگذار و البته عاشق طهران است. یک نیمروزِ اردیبهشت ماهی که مرمت خانه قصه رو به پایان است، مهمان ناخوانده آن میشویم.
۱
کوچه، تنگ است و کارگران مشغول کارند. یکی از داربست بالا رفته و روی تخته بنایی ایستاده تا دیوارهای کهنه را نونوار کند، دیگری هم پای داربست، سرگرم ملاتسازیست. همسایهها نیز به قرارِ عادتِ روزانه، گاه و بیگاه در رفت و آمدند؛ هر چند به سختی و از میان خاکهایی که شدهاند و سیمانهایی که کفِ کوچه تنگ را پوشاندهاند.
۲
«خانه قصه؛ به احترام هوشنگ مرادیکرمانی»؛ این کاشینوشته کوچک سر درِ خانه است که انتهای یکی از بن بست های خیابان نصراللهی به چشم میآید. مرادی کرمانی در حدود ۲۷ سالی که در این خانه سکونت داشته، مشهورترین داستانهای خود را مکتوب کردهاست. مجموعه داستانهایی که از کسب معتبرترین جوایز ملی و بینالمللی بینصیب نماندهاند.
۳
با آن که هنوز مرمت خانه قصه به پایان نرسیده و زنگِ آن نیز نصب نشده اما درِچوبیاش به روی مهمانِ خوانده و ناخوانده باز است. خانه قصه، نُقلیست؛ قدِ یک لقمه و این از حیاطِ کوچکش پیداست. لقمهای خواستنی که از برکتش، شکم سیر و جان، تازه میشود. به برکتِ سادگی و کوچکیاین حیاط باید قدری هم جادو علاوه کرد؛ جادوییکهبرای لحظاتی هر پای را از رفتن سُست میکند.
۴
پسِ حیاط ساده و کوچک خانه قصه، ساختمان آجری با پنجرههایی نورگیر و ایوانی باصفا در طبقه بالا، حسابی دلبری میکند. عجیب نیست اگر ناگاه، نماهایی از خانه دلنشین «قصههای مجید» پیشِ فکر و خاطرمان نمایان شود.
۵
سادگیِ پیشطاقِ ورودی خانه نیز به سادگی باقی قسمتهای ساختمان میآید. زیر طاق ساده، در چوبی واقع شده که شوق عبور از آن با توضیحات مرباغی، افزون و افزونتر میشود: «اتاقهای پایین قرار است به کتابخانه و کتابفروشی تبدیل شوند و اتاقهای بالا هم شاید کافه و جایی برای مطالعه.» بنا و نقاش و کارگرانِ وردستشان با کلی وسایل از استانبولی، سطلهای رنگ، کیسههای گچ و قلمموهای جورواجور هنوز دست به مرمت دارند.
۶
پلکانموزاییکی، راه به طبقه بالا دارد؛ همانجا که قرار است مرباغی، تابلوی «زایشگاه مجید» را سر در یکی از اتاقهایش بکوبد: «این همان اتاق است که آقای نویسنده حدود سالهای ۱۳۵۳ کُنجش مینشست و قصههای مجید از مقدمه، عاشق کتاب، ژاکت پشمی تا موضوع انشا، اردو و لباس عید را مینوشت…».
۷
تابلوی عکسهای قدیمی خانه آقای نویسنده با عنوان «وقتی قصه شروع شد…» کنار یکی از خوشنمایی میکند. عکسها در نماهایی گوناگون، خانهای متروک و کمی فرو ریخته را نشان میدهند که زمین تا آسمان با آنچه حالا دیده میشود، تفاوت دارد. باید باور کرد که کلماتِ داستانهای خاطرهانگیز و جایزه دِروکنی مانند قصههای مجید و بچههای قالیبافخانه اینجا پشتِ هم جمله و کتاب شدهاند.