لبخند ناتمامی که به خون نشست
به گزارش خبرنگار مهر، در حالی که رژیم صهیونیستی بارها ادعا کرده بود که هدفی جز مقابله با تهدیدهای نظامی ندارد و به غیرنظامیان، زنان و کودکان آسیبی نخواهد رساند، اما با حمله مستقیم به مناطقی از ایران، صحنهای دیگر از جنایاتش را رقم زد. این حمله، که یادآور جنایات جنگی در غزه و لبنان است، بار دیگر با هدف قرار دادن مناطق مسکونی، خانوادههای بیدفاع ایرانی را داغدار کرد و شمار زیادی از شهدا، از جمله کودکان و غیرنظامیان را برجای گذاشت.
رژیمی که پیش از این نیز با نقض آشکار حقوق بشر در فلسطین اشغالی، چهرهای خونریز از خود به نمایش گذاشته بود، اکنون همان روشهای خشونتبار را به خاک ایران آورده و بار دیگر نشان داد که ادعای دوری از هدفگیری غیرنظامیان، تنها پوششی برای اقدامات وحشیانه و ضد بشریاش است.
شهادت یک خانواده پنج نفره
خانهای ساده، خانوادهای بیدفاع؛ پدری که برای آینده فرزندانش تلاش میکرد، مادری که خانه را با عشق میچرخاند و سه کودکی که هنوز معنای ترس را نفهمیده بودند و همه در یک لحظه، در میان آوار و آتش از دنیا رفتند.
فاطمه سادات ساداتی ارمکی تنها هشت سال داشت فرزند وسط خانواده بود، یک خواهر پانزده ساله به اسم ریحانه و یک برادر پنج ساله به اسم علی داشت اما هیچیک از اعضای خانواده فکر نمیکردند به جرم شغل پدر به دست رژیم غاصب صهیونی شهید بشوند و تمام آرزوهای کودکانه آنها یک آرزو بیشتر باقی نماند.
شاید فاطمه این کودک معصوم، آرزویش بازی با دوستانش و درس خواندن در آرامش بود، اما حالا شهادت او و تمام خانوادهاش سندی دیگر بر جنایات بیپایان رژیمی است که حتی از سایه کودک هم میترسد.
کودکان قرآن آموز تبریزی
پسر بچههایی هفتساله، جز بازی و لبخند، مگر چه میفهمیدند از این دنیا؟ چه گناهی داشت که باید زیر آوار نفرت و باروت، بیصدا پر بکشد؟ آنها نظامی بودند؟ دانشمند هستهای بودند؟
کدام تهدید، جز نفس کودکانهاش، رژیم صهیونیستی را به ترس انداختند؟ چه جنایتی جز کودک بودن مرتکب شده بودند که باید از زندگی حذف میشدند و داغی سنگین بر دل مادرانشان مینشست؟
طاها بهروزی و علیسان جباری، دو کودک دیگر که در حمله وحشیانه رژیم صهیونی به شهادت رسیدند. هردوی آنان از شاگردان قرآن مؤسسه فرهنگی_قرآنی (حورا) در تبریز بودند و شهادت معصومانه این دو کودک بانگی بر طبل رسوایی این رژیم غاصب و ظالم شد تا تمام مردم دنیا بدانند رژیم صهیونی حتی به کودکان نیز رحم نمیکند.
شهادت کودک در آغوش مادر
نه از جنگ چیزی میدانست، نه از سیاست، نه از مرز و موشک. سهیل کوچک، تنها یازده بهار از عمر کوتاهش گذشته بود. درست در لحظهای که در خانه، بیخبر از دسیسههای خونبار رژیم صهیونیستی، کنار مادرش مشغول کمک در کارهای خانه بود، صدای انفجاری سهمگین همه چیز را تغییر داد؛ سقف خانه بر سرشان آوار شد، دیوارها فروریخت و آیندهای که میتوانست روشن باشد، در یک لحظه در زیر خاک مدفون شد.
سهیل کطولی، کودکی بیدفاع که هیچ سلاحی جز دفتر و قلم نداشت، در حملات ددمنشانه رژیم اشغالگر به شهادت رسید. او نه نظامی بود، نه تهدیدی برای کسی. دانشآموزی آرام، با آرزوهایی کودکانه که حتی فرصت رؤیا پردازی هم از او گرفته شد.
مادر سهیل نیز که تا آخرین لحظه در کنار فرزندش بود، همراه او به آسمان پرکشید؛ مادری که شاید تنها جرمش، مادر بودن در کشوری بود که دشمن، حتی به خانهها و مردم عادی نیز رحم نمیکند.
شهادت این کودک ایرانی و مادرش، سندی دیگر است بر چهرهی بیرحم و کودککش رژیمی که ادعای حقوق بشر سر میدهد اما هیچ خط قرمزی برای کشتار غیرنظامیان نمیشناسد.
در حالیکه مدعیان دروغین صلح، در جهان لب فروبستهاند، سهیل و امثال او قربانی بیصدای جنایاتی شدند که از غزه تا ایران، هیچ مرزی نمیشناسد.
لبخند ناتمامی که به خون نشست
دختری کوچک، با چشمهایی پر از رؤیا و لبخندی که خورشید را هم به حسادت میانداخت، هفت صبح، در آرامش خواب کودکانهاش بود. هیچ نمیدانست که این صبح، آخرین طلوع زندگی کوتاهش است.
در میان خواب شیرین و بیخبری از دنیای تلخ بزرگترها، صدای انفجاری سهمگین آمد… و درست همانجا، قلب کوچکش ایستاد. او نه سلاحی داشت، نه ترسی، نه گناهی. فقط کودکی بود، پر از آرزو، که دوست داشت زودتر بیدار شود و به مدرسه برود، نقاشی بکشد، شعر بخواند، یا شاید به مادرش کمک کند صبحانه آماده کند. اما دستان خبیث تروریستها نگذاشت حتی چشم باز کند.
لبخند آن دختر، حالا روی لب میلیونها انسان نشسته که هرکدام با دل شکسته، نامش را زمزمه میکنند و وعده انتقام لبخندش را به او دادهاند. او دیگر نیست، اما چشمان بیدار جهان، هنوز پر از اشک برای کودکی است که تنها جرمش «زندگی» بود.
دیگر نه مدرسهای مانده، نه تابستانی
نه فرصت نفسکشیدن در کوچههای آفتابخورده، نه لبخندی که گوشه لب یک نوجوان انقلابی بنشیند. محمد حسین خاکی فقط یک نوجوان بود؛ با رویاهایی ساده اما قلبی بزرگ.
قلبی که برای وطنش میتپید، برای حقیقت، برای عدالت و حالا، همان دل پرشور، زیر آوار نفرت و جنایتهای رژیم صهیونیستی از تپش ایستاد.
رژیم صهیونی تکتک فرداهایش را گرفت، کتابهایش هنوز روی میز است، تابستانش هنوز نیامده بود. قرار بود در این تابستان با دوستانش بخندد، و برای آیندهاش را نقشه بکشد.
اما حالا کفن سهمش شد و مادرش بهجای خرید دفتر و خودکار، باید برایش گل بگیرد.
محمد حسین نه تفنگ داشت، نه ارتشی بود، نه فرماندهای پشت خط، فقط یک نوجوان بود که دلش برای حقیقت میتپید و شاید همین برای دشمن کافی بود تا او را هم از ما بگیرد…
مثل خیلیهای دیگر، که فقط جرمشان این بود: «زنده بودن در وطن». این نوجوان شهید، یکی از هزاران بود که به دست یک رژیم غاصب به شهادت رسید.
حملات اخیر رژیم صهیونی به تمام مردم دنیا فهماند که نه تنها با رژیم صهیونی بلکه با مردم غر نظامی و کودکان مظلوم ایرانی نیز مشکل دارند و از هر حرکتی برای نابودی مردم و سرزمین ایران انجام میدهند.
ما فراموش نمیکنیم… شما هم فراموش نکنید
در همین راستا جمعی از روزنامهنگاران و هنرمندان ایرانی، چه در داخل کشور و چه در خارج، از همان اولین روزهای جنگ، تنها یک دغدغه داشتند: اینکه صدای کودکانی که بیگناه قربانی شدند، در هیاهوی سیاست و تیترهای خبری گم نشود.
امروز، که سکوت پس از انفجارها نشسته و جنگ، ظاهراً پایان یافته، همه باید ماهیت این رژیم کودک کش را بشناسند. کمپین KilledByIsrael# راه افتاد تا هیچ نامی فراموش نشود.
منبع خبرگزاری مهر