محله > زیر پوست شهر

آرزوی پزشکی را به امدادگری در جبهه ترجیح داد


همشهرین آنلاین – سیده کلثوم موسوی: در میان همهمه شهر، اینجا صدایی مشترک به گوش می‌رسد؛ صدای عشق به انسان، به میهن، به ایمان. ۳۱۰۰ امدادگر، ۳۱۰۰ ستاره بودند که مسیرهای تاریک جنگ را روشن کردند و حالا در آسمان ایثار، جاودانه‌اند و به احترامشان تمام قد ایستاده‌ایم. سراغ درد و دل خانواده‌هایشان در حاشیه مراسم می‌رویم.

شهید امدادگر رضا کرمی؛ آرزوی پزشکی بر دلش ماند

مادر شهید رضا کرمی هنوز چشمان درخشان پسرش را به یاد دارد؛ نوجوانی که با شوق پزشک شدن پا به جوانی گذاشت، اما تصمیم گرفت راهی بزرگ‌تر را برگزیند. باهمان صلابت مادرانه آمده بود تا افتخار شهادت دلاورش را به گوش جهان فریاد بزند و برای ما اینگونه از رضایش می‌گوید: «رضا ۱۸ ساله بود. به من گفت: مامان جان، می‌خواهم پزشک شوم تا شما به پزشک نامحرم مراجعه نکنی. اما بعد گفت: این راه بهتر است. باید به مردم کشورم، زنان و دخترانی که دشمن به شهر و خانه‌شان حمله کرده کمک کنم؛ آن‌ها هم مانند مادر و خواهر من هستند، فقط حلالم کن، گریه نکن، هیچ نگو.»
پدر شهید با چشمانی خیس، از روز وداع می‌گوید: «رضا، امدادگر بود. سال ۱۳۶۷ در عملیات مرصاد به شهادت رسید. روزی که پیکرش را آوردند، پسری آمد، بر سر و صورت می‌زد و گریه می‌کرد. گفت: «رضا مرا بسیار دوست داشت. همین دستی که می‌بینی آتل و بند بسته شده او بسته و مرا درمان کرده است. مرا فرستاد عقب، خودش ماند و شهید شد.»

آرزوی پزشکی را به امدادگری در جبهه ترجیح داد

شهید امدادگر سیروس مهدی‌پور؛ معلمی که در جبهه درس زندگی داد

شهید سیروس مهدی‌پور، معلمی بود که ترازوی عقلش ایثار را سنگین‌تر دید تا ما را امروز به سمت مادرش بکشاند و درددل مادر را بشنویم که شاید کمی ادای دین کرده باشیم. مادر باذوق برای گفتن از پسرش طوری که انگار درکنارش است از او تعریف می‌کند: «او معلم ریاضی بود، اما امدادگر شد. حتی زمان اعزام، سوزن و نخ با خود می‌برد تا لباس‌های رزمندگان را بدوزد. به مجروحین کمک می‌کرد. ۲۳ سال بیشتر نداشت که در دشت عباس شهید شد. افتخارم این است که برای کشورش جان داد.»

آرزوی پزشکی را به امدادگری در جبهه ترجیح داد

شهید امدادگر علی قاسمی؛ هر کجا کمک نیاز بود علی آنجا بود

پدر شهید علی قاسمی اقتدار کلام را به بی‌نهایت نگاهش می‌کشاند و شروع می‌کند از دردانه‌اش بگوید: «فرزندم علی مانند همه این امدادگران، خاص بود. امام راحل گفته بود: «سربازان من در قنداق‌اند.» بعدها فهمیدیم که منظور چه نسلی بود. پسرم و دیگر امدادگران با عشقی خاص به رهبر انقلاب، در ایران، لبنان، سوریه و هر کجا که نیاز بود خدمت کردند. » مادر شهید نیز با بغض گفت: «علی جانم از کودکی دلسوز و مهربان بود، عاشق جبهه بود. گفت: مادر، ان‌شاءالله شربت شهادت را بنوشم. وقتی تصمیم گرفت امدادگر شود، گفت: بچه‌ها مجروح می‌شوند و امدادگر کم داریم. در نهایت در عملیات والفجر ۲ در پادگان حاج عمران به شهادت رسید؛ تنها ۱۷ سال داشت.»

آرزوی پزشکی را به امدادگری در جبهه ترجیح داد

شهید امدادگر محمد طبایی؛ سه ماه برای جاودانگی

خواهر شهید بسیجی سید محمد طبایی، از نوجوانی گفت که با دستکاری سن، خود را به خط مقدم رساند و نخستین شهید خانواده شد: «او برای رفتن به جبهه، سنش را بیشتر کرد. در عملیات والفجر ۸، بهمن ۱۳۶۴، شهید شد. متولد ۱۳۴۹ بود. بارها اصرار کرد تا به خط مقدم برود. تنها سه ماه در جبهه بود؛ اما اولین شهید خانواده شد.»



منبع:همشهری آنلاین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا